جدول جو
جدول جو

معنی خون آلوده - جستجوی لغت در جدول جو

خون آلوده
(دَ / دِ)
آغشته بخون. لکه دار از خون. (ناظم الاطباء). خونین:
سر از البرز برزد قرص خورشید
چو خون آلوده دزدی سر ز مکمن.
منوچهری.
چون آدم سر گور باز کرد پسر را سرکوفته و روی خون آلوده دید رو بر روی وی نهاد. (قصص الانبیاء ص 27).
بده عناب چون سازی کمند زلف چین بر چین
مراعناب وار از روی خون آلوده چین خیزد.
خاقانی.
برآرم زین دل چون خان زنبور
چو زنبوران خون آلوده غوغا.
خاقانی.
مرد چو در گربه نگاه کرد دهان او خون آلوده دید. (سندبادنامه ص 152).
هر محلت که رفتی او را کودکان سنگ زدندی او گفتی ساقهای من باریک است سنگ کوچک اندازید تا پای من خون آلوده نشود تا از نماز بازنمانم که مرا غم نمازاست نه غم پای. (تذکره الاولیاء عطار)
لغت نامه دهخدا
خون آلوده
آغشته بخون لکه دار از خون
تصویری از خون آلوده
تصویر خون آلوده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خواب آلوده
تصویر خواب آلوده
کسی که تازه از خواب بیدار شده و هنوز اثر خواب در او باقی است، کسی که خوابش می آید و مایل به خوابیدن باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خون آلود
تصویر خون آلود
آغشته به خون
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ)
آغشته شدۀ بخاک. خاک نشسته. خاک گرفته. غبارآلود. مریّغ. (منتهی الارب) : واز سر تا پای خاک آلوده. (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خُو کَ دَ)
آغشته شدن بخون. خونین شدن
لغت نامه دهخدا
(دَ تُ شُ دَ)
آغشته کردن بخون. لکه دار کردن بخون. خونین ساختن
لغت نامه دهخدا
(دَ تُ کَ دَ)
آغشته بخون کردن. خون آلوده کردن
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو غَ سَ چَ کَ دَ)
آغشته بخون شدن. خون آلوده شدن
لغت نامه دهخدا
(خوَیْ / خَیْ / خِیْ / خُیْ)
عرق آلود. خیس از عرق. عرقدار. خوی آلوده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
آغشتگی بخون. لکه دارشدگی از خون
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا دَ / دِ)
خوابناک. خواب آلود. (یادداشت بخط مؤلف) :
ای که خواب آلوده واپس مانده ای از کاروان
جهد کن تا بازیابی همرهان خویش را.
سعدی.
تو صاحب منصبی از حال درویشان نیندیشی
تو خواب آلوده ای بر چشم بیداران نبخشایی.
سعدی.
دو چشم مست میگونت ببرد آرام هشیاران
دو خواب آلوده بربودند عقل از دست بیداران.
سعدی.
آمد افسوس کنان مغبچۀ باده فروش
گفت بیدار شو ای رهرو خواب آلوده.
حافظ.
دوش رفتم بدر میکده خواب آلوده
خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده.
حافظ.
به روی ما زن از ساغر گلابی
که خواب آلوده ایم ای بخت بیدار.
حافظ.
رجوع به خواب آلو و خواب آلود شود
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ دَ / دِ)
خشمناک. غضبناک. خشم آلود. (یادداشت بخط مؤلف) (از ناظم الاطباء) : یکی از پسران هرون الرشید پیش پدر آمد خشم آلوده که فلان سرهنگ زاده مرا دشنام مادر داد. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
(اَ کِ دَ / دِ)
اشک سرخ. (آنندراج). رجوع به اشک پیازی و اشک جگرگون و اشک حنائی و اشک خونی و اشک خونین شود
لغت نامه دهخدا
ملطخ به دم، (یادداشت مؤلف)، آغشته بخون، لکه دار از خون، (ناظم الاطباء)، مضرج، (منتهی الارب) :
مرا ز رفتن تو وز نهیب فرقت تو
دو چشم چشمۀ خون گشت و جامه خون آلود،
فرخی،
دید هرکز خواب غفلت دیرخیزی کرد زود
تیغ خون آلود بر بالین چو تیغ آفتاب،
سوزنی،
در شکر ریزند اشک خون که گردون را بصبح
همچو پسته سبز و خون آلود و خندان دیده اند،
خاقانی،
بر سر خاکش خجل بنشست چرخ
نیم رو خاکی و خون آلود و بس،
خاقانی،
در وداع شب همانا خون گریست
روی خون آلود از آن بنمود شب،
خاقانی،
دلهای خون آلود بین بر خاک راهت بوسه چین
من خاک آنرا هم همین بوس تمناداشته،
خاقانی،
غرقه ام در خون و خون چون خشک شد گردد سیاه
خود سیه پوشم که دیدی گر نه خون آلودمی،
خاقانی،
گلاب و مشک با عنبر برآمیخت
بر آن اندام خون آلود میریخت،
نظامی،
گفت ویحک چه کس توانی بود
اینچنین خاکسار و خون آلود،
نظامی،
شه بزندانیان چنین فرمود
کز دل دردناک خون آلود،
نظامی،
چون بدریای خون درآمد زود
جامه چون دیده کرد خون آلود،
نظامی،
باش تا فرداکه بینی روز داد و رستخیز
کز لحد با زخم خون آلود برخیزد دفین،
سعدی،
دل ضعیفم از آن کرد آه خون آلود
که در میانۀ خونابۀ جگر می گشت،
سعدی،
گل پیرهن دریدۀ خون آلود
از دست رخ تو بر سر چوب کند،
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خوَیْ / خَیْ / خِیْ / خُیْ دَ / دِ)
عرق آلوده. خیس از عرق. خوی آلود. (یادداشت مؤلف) :
یکی مغفر خسروی بر سرش
خوی آلوده ببر بیان در برش.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از هوس آلوده
تصویر هوس آلوده
ریژ باره آنگه به هوی و هوس و امیال نفسانی آلوده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خون آلودگی
تصویر خون آلودگی
خون آلوده بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواب آلوده
تصویر خواب آلوده
آنکه مایل بخواب است یا خواب کامل نکرده و رخوتی مخصوص احساس میکند: (وقتی وارد اطاق شدم گیج و خواب آلود بود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشم آلوده
تصویر خشم آلوده
غضبناک خشمناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خون آلود
تصویر خون آلود
آغشته بخون لکه دار از خون
فرهنگ لغت هوشیار
آغشته به خون، خون آلوده، غرقه به خون، خونی، خونین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خونین
دیکشنری اردو به فارسی